تولدت مبارک!
تو بهاران روزگار منی
شعر پایان انتظار منی
راستی من چه بی قرار تو ام
وه که تو مایهی قرار منی
من به بوسیدن تو محتاجم
تو نیاز بزرگوار منی
عکس مهری و قابت از عشق است
هدیهی آفریدگار منی
با تو من هم چقدر بچه شدم
بچگی های ماندگار منی
خاله بازی و خاک بازی من
دستهای پر از غبار منی
قلب من در تو می تپد پسرم
من که مردم تو یادگار منی
بعد از تحریر: سحرجان گفته بودی اگر بچه ای داشتم و تولدش بود چی می نوشتم؟ تو که می دونی من نظرم در مورد بچه چیه ... نوشتم اما حالا که خیالاته خوب بذار پسر باشه که بیشتر دوست دارم عیبی که نداره نه؟
عجب شعری بود. فکر کنم خودت گفتی. اگه آره که ایول های بسیار بر تو باد ای پسر[گل] یاد این افتادم: گر نباشم من ای صنم روزی تو که جان منی به جای منی این بالایی رو شنیده بودی یا شعرت تصادفی تو مایه های این بود؟
سلام سایه عزیز،شعرت بسیار بسیار زیبا بود ،امیدوارم به وقتش برای کوچولوی خودت بخونی![گل]
منظوم صحبت کردن با بچه هم صفایی داره ها